۱۳۸۸ مهر ۴, شنبه

سه دقیقه مانده به ساعت چهار آینه کدر شد *

پریشونی این روزهاش رو به این ماه کذایی نسبت می‌دم، که هر چی نزدیک‌تر آشفته‌تر، هر دو دلتنگ، می‌بینم، ولی می‌دونم هر حرکتی همه چیز رو به هم می‌ریزه، من توی اون بهار چه می‌کردم؟ از کجا باید می‌دونستم؟ حالا بین ترس خودم و آشفتگی‌ اونا گیر کردم.
کتابم رو ورق می‌زنم، یاد جان شیفته افتادم " از همین حالا هم کمتر دوستم دارد" سال‌هاست که از کل کتاب همین تک جمله رو یادم مونده. از خیلی پیشترها و از موکت سبز پله‌های جلوی کتابخونه هم.
" از همین حالا هم کمتر دوستم دارد".
انگار همین تک جمله‌م من " از همین حالا هم کمتر دوستم دارد."

* احمدرضا احمدی
* شاید که جان شیفته هم نبود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.