دخترک، برای اولین بار احساس کردم دوست داشتنش ایرادی نداره، میدونی، وقتی حرف میزنه چشماشو نگاه میکنم، یه لحظه چشمام پر اشک میشه ولی نگاهمو ازش برنمیدارم، دستمو روی موهاش میذارم و میخندونمش، وقتی ازم میخواد که به داستانش امید داشته باشم نمیتونم حرفی بزنم و بهش یه لبخند صادقانه میزنم.
وایساده بودم جلوی مغازهی گلفروشی و گلدونا رو نگاه میکردم، دوست داشتم میومد و میپرسید کدوم؟ و من میگفتم اون کوچیکه که سمت چپه و میرفت برام میخریدش، ولی میدونی و میدونم که در واقع روی پلهها و دور از من ایستاده بود و صدام کرد که برم.
میدونی، دوستش دارم، زیاد، انقدر که یه وقتایی میخوام موهای روی شقیقهش رو ببوسم ولی فقط نگاهش میکنم و میخوام همینجوری بمونه، میدونی، زمان خیلی چیزا رو حل میکنه.
سرم درد میکنه.
وایساده بودم جلوی مغازهی گلفروشی و گلدونا رو نگاه میکردم، دوست داشتم میومد و میپرسید کدوم؟ و من میگفتم اون کوچیکه که سمت چپه و میرفت برام میخریدش، ولی میدونی و میدونم که در واقع روی پلهها و دور از من ایستاده بود و صدام کرد که برم.
میدونی، دوستش دارم، زیاد، انقدر که یه وقتایی میخوام موهای روی شقیقهش رو ببوسم ولی فقط نگاهش میکنم و میخوام همینجوری بمونه، میدونی، زمان خیلی چیزا رو حل میکنه.
سرم درد میکنه.