۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه

I am cold, I am cold and I shall never be warm again

ژاکتم روی دسته‌ی صندلی مونده، یه کم عقب که می‌رم بوی دیشب می‌پیچه تو سرم.

فکر می‌کنم خودم قبول کردم این گوش شنوا بودن رو، حالا چه گله کنم از اینکه فکر می‌کنم به مهتابی که وسط خونه ممکنه بیفته و شبی که "تاریک‌تر" می‌شه.

۱۳۸۸ آبان ۶, چهارشنبه

یک قاصدک برایت فرستادم.

غزاله علیزاده

۱۳۸۸ مهر ۲۷, دوشنبه

وسوسه‌ی بریدن از همه چیز هر روز قوی‌تر می‌شه، جلومو که نگاه می‌کنم وقت رد شدن از خیابون و فکر می‌کنم که فایده‌ای نداره و وسوسه‌ی فرو رفتن و دستها رو ول کردن و زیر آب موندن.
که هیچ چیزی دوای من نیست، که حتی حرف زدن و حتی نوشتن و عکس حتی ... هیچی ... مضطربم، از نوع کنترل شده، از نوع پارچه‌های سفید روی مبل‌ها که فقط کافیه برشون داشت و تو هوا تکونشون داد ...

۱۳۸۸ مهر ۲۴, جمعه

برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود*

لیوانو گرفتم زیر آب، شمرده شمرده فکر می‌کنم که خوبم، نگاهم به لیوانه، تکرار می‌کنم، خوبم، آب می‌ریزه روی پام، برمی‌گردم یه مرتبه، خوبم؟



* پل الوار

۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه

دوست ندارم نگاهم کنن، از نگاه آدم‌ها فرار می‌کنم، نگاه آدما شکنجه‌ست، دوست ندارم نگاهم کنن، دوست ندارم چیزی ته چشم بقیه ببنیم.
خواب دیدم وسط خیابون، وسط عباس آباد، جلوی مدرسه، یه عالمه درخت سبز شده و از پشتش یه گردباد که سیاه بود می‌چرخید و می‌رفت و از کنار ما رد شد، بعد انگار یه جا افتاده بودم و یکی محکم به ساق پام می‌زد و من فکر می‌کردم مردم؟ نه، زنده‌ام پس هنوز.

۱۳۸۸ مهر ۱۴, سه‌شنبه

ایستاده بودم جلوی آینه، با چشمای قرمز، گوشی رو گذاشته بودم بالا که محکم نکوبمش توی دیوار و فکر می‌کردم حق من نیست این چشمای قرمز.
سکوتش رو دوست ندارم، می‌فهممش ولی دوست ندارم.
اونم الان، اونم این روزا که گشادترین و کوتاهترین مانتوم رو می‌پوشم و کیفم رو سبک می‌کنم و می‌رم برای راه رفتن.
اونم این روزا که با یه وسواس بیمارگونه‌ای می‌خوام که موهامو نوازش کنه و بگه که درست می‌شه درست می‌شه.