۱۳۸۸ تیر ۳۰, سه‌شنبه

2

اصن احساس مریضی بهم دست می‌ده وقت حرف زدن باهاش، این حس یاس و درموندگی رو درک می‌کنم خوب و هی هم نمی‌خوام یه چی بگم که بزنم توی ذوقش ولی قشنگ انرژی نداشته‌م به فنا می‌ره موقع حرف زدن، یعنی می‌دونم که آدما باید حرف بزنن با هم و این حرف زدن معنی‌ش این نیست که تو بیا مشکلات من رو حل کن ولی از یه جا که می‌گذره واقعا فقط روی اعصاب قدم زدنه به خصوص که کاری هم از دستت بر نمیاد و حس این رو داری که تو یه جایی هستی برای تخلیه‌ی این انرژی منفی و مضر.