۱۳۸۸ مهر ۲۷, دوشنبه

وسوسه‌ی بریدن از همه چیز هر روز قوی‌تر می‌شه، جلومو که نگاه می‌کنم وقت رد شدن از خیابون و فکر می‌کنم که فایده‌ای نداره و وسوسه‌ی فرو رفتن و دستها رو ول کردن و زیر آب موندن.
که هیچ چیزی دوای من نیست، که حتی حرف زدن و حتی نوشتن و عکس حتی ... هیچی ... مضطربم، از نوع کنترل شده، از نوع پارچه‌های سفید روی مبل‌ها که فقط کافیه برشون داشت و تو هوا تکونشون داد ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.